امتيازات شيعه
1ـ اصالت در خاستگاه
تشيع اصيلترين جريان همراه با ظهور اسلام، مدافع مسلمات
دين حنيف،
مولود طبيعي آن و مورد تأييد پيامبر اسلام است. علامه
طباطبايي مينويسد: «حقيقت اين است كه شيعه طايفهاي از مسلمين است
كه به واسطة مخالفتهايي كه از اكثريت، نسبت به مسلمات
كتاب و سنت مشاهده كرده، در مقام اعتراض و انتقاد برآمده و به ملازمت مسلمات كتاب و سنت برخاسته و دعوت كرده است... غرض آنها از اين
انتقاد، دفاع
از يك دسته نصوص مسلمهاي بود كه به موجب آنها، ولايت
عموم مسلمين به دست اميرالمؤمنين علي (ع) سپرده شده بود؛
نصوصي كه به موجب آنها اهل بيت پيغمبر، پيشوايان دين و
مرجع جميع شئون علمي و عملي اسلام معرفي شده بودند و همين نصوص هماكنون نيز به نحو تواتر در دست فريقين ـ اهل سنت و شيعه ـ موجود ميباشد.»
شواهد و قرائني كه شيعه پيرامون خاستگاه خود به ويژه تأييد
آن از سوي پيامبر و بنيانگذار آيين اسلام به دست داده داراي
چنان قوتي است كه فيالجمله مورد قبول ديگران نيز
قرار گرفته است.
نصوص تاريخي و روايي متعددي در توصيف گروهي به عنوان شيعه از سوي رسول اكرم(ص) وارد گشته است. از جمله سيوطي در الدرالمنثور
به نقل از
جابر بن عبدالله آورده است: «نزد پيامبر(ص) بوديم كه علي
وارد شد، آنگاه پيامبر فرمود: قسم به او كه جانم در دست اوست،
او(علي) و شيعيانش رستگاران روز رستاخيزند...»
ابوحاتم رازي بر آن است كه «شيعه نام گروهي بود كه در
زمان رسول
خدا(ص) دوست و همراه صميمي اميرمؤمنان عليبنابيطالب (ع)
بودند و به اين نام شناخته ميشدند؛ مانند: سلمان فارسي،
ابوذر غفاري، مقداد بن اسود، عمار ياسر و ديگران. رسول
خدا دربارة اينان كه شيعه و ياران علي خوانده ميشدند، فرمود: «بهشت مشتاق چهار نفر است: سلمان، ابوذر، مقداد و عمار.» از آن پس تا زمان ما
به هر كس كه
معتقد به برتري علي باشد شيعه اطلاق ميشود. اين انگاره
مورد قبول برخي مستشرقان و عالمان اهل سنت نيز قرار گرفته است.
2ـ قوت استنادپذيري
از جمله امتيازات شيعه، درجه
استنادپذيري آن به منابع اصيل اسلامي است. علماي شيعه در طول تاريخ در اثبات مباني اعتقادي خويش به همه ادله معتبر همچون دليل عقلي، قرآن
مجيد و سنت
قطعيه تمسك جستهاند. به عنوان مثال در بحث امامت كه اصليترين
شاخص تشيع به حساب ميآيد به ادله ذيل استناد كردهاند:
الف) دلايل قرآني: پارهاي از دلايل قرآني امامت و مرجعيت ديني ـ سياسي اهلبيت عبارتند از: آيه ولايت، آيه تبليغ
و اكمال،
آيه تطهير، آيه اوليالامر و نيز دهها آية ديگر كه در
شأن و فضيلت اهل بيت و يا در بيان جايگاه امامت و مبدء مشروعيت آن
نازل شده است. از جملة اين آيات، آيه «امامت» است كه مبدأ آن را جعل الهي ميداند
و در ميان فضايل از همه مهمتر آيه مباهله است كه اميرمؤمنان
را نفس نبي خوانده است.
ب) دلايل روايي: چندي از دلايل روايي مورد
استناد شيعه بر ولايت اهل بيت، به ويژه امام علي(ع) عبارتند از: حديث غدير، احاديث دوازده خليفه، حديث ولايت، حديث وصايت، حديث منزلت، حديث
خلافت، حديث
ثقلين، حديث سفينه، حديث امان و دهها حديث ديگر در فضايل
اهل بيت كه شايستگي انحصاري آنان در مرجعيت ديني و رهبري
سياسي را نشان ميدهد. برخي روايات فوق از نخستين مراحل
اعلام رسالت تا واپسين لحظات حيات بارها توسط پيامبر مطرح و مورد تأكيد قرار گرفته است. اين احاديث به صورت متواتر نقل گرديده و در
صحاح، مسانيد و سنن اهل سنت به وفور يافت ميشود. آنان
هرگز نتوانستهاند در برابر ديدگاه شيعه توجيه خردپذيري
از اينگونه نصوص ارائه كنند.
ج) دلايل عقلي: استدلال عقلي شيعه شامل چهار جهت
ميشود: 1.استدلالهاي عقلي مربوط به ضرورت وجود امام؛ 2.استدلالهاي راجع به شرايط امام، 3.استدلالهاي مربوط به مبدأ مشروعيت و چگونگي
تعيين امام؛ 4.استدلالهاي راجع به واكنش و پاسخ خداوند به نيازهاي جامعه اسلامي
همچون قاعده
لطف. آنچه در اين راستا شايان ذكر است اينكه هيچ يك از
مذاهب اسلامي مانند تشيع از قوّت و كثرت و تنوع ادله و مستندات در
اثبات عقايد اساسي و بنيادين خود بهرهمند نيست. بررسي
مقايسهاي ادله هر يك از مذاهب بر بنيادهادي اعتقادي خود گواه روشني بر اين مطلب است.
3ـ مصونيتپذيري حداكثري
از ويژگيهاي ممتاز تشيع حداكثر مصونيتپذيري
در برابر انحرافات و كژانديشيها در عرصه درك و فهم حقايق و آموزههاي ديني است. اين مهم تابع عواملي چند است از جمله: استمرار نص و وجود
رهبراني معصوم كه اقيانوس دانش و معارفشان بهترين مبيّن
معارف ديني و زداينده غبار تحريفها و ناراستيهاست.
شهيد مطهري در اين باره معتقد است: «شيعه از نعمتهايي برخوردار است كه ديگر فرق اسلامي فاقد آنند. از جمله آنها استمرار دوران عصمت است.
عصمت براي اهل سنت منحصر به بيست و سه سال و براي شيعه
273 سال است.» يعني براي آنها دوران عصمت تنها زمان پيامبر
است، اما شيعه افزون بر آن 250 سال يعني تا وفات امام عسكري(ع) امام
معصوم ظاهر دارد كه سيرهاش حجت است. در اين مدت تغييرات بسياري در اوضاع زمانه پديد آمد و اوضاع رنگ و روي بسيار متفاوتي يافت. وجود امام
معصوم(ع) در اين دوران مشكل اقتضاي زمان را به خوبي حل مينمود
و آنچه را كه جامعه نميتوانست با مراجعه به سيره پيامبر
پاسخش را دريابد با وجود امام معصوم به راحتي حل ميشد. معارف قرآن به زيباترين
شكل و عميقترين وجه بيان ميگرديد و گنجينه معارف بدون ابتلا به
التباسات و كژيها و انحرافات سهوي و عمدي گشوده ميشد.
در مقابل، ديگر فرق اسلامي نه تنها
به قدر كافي از فيض وجود امامان بهره نجستند، بلكه منع شدن احاديث نبوي
توسط خلفا مدتهاي مديدي آنان را از معارف ارزشمند نبوي نيز محروم ساخت و در چنين خلأ بزرگي راه براي ورود اسرائيليات و احاديث جعلي و خرافي
گشوده شد و
چنان ضربهاي بر پيكر معارف ناب اسلامي وارد آمد كه آثار
آن همچنان باقي است و از ميان بردن آن كاري بس دشوار، بلكه همچنان
ناشدني است.
4ـ جامعيت و اجتهاد
استمرار نص در تشيع تا اواخر قرن سوم و بهرهگيري وافر از
روايات
معصومين(ع) جامعيت آيين خاتم را به بهترين وجه به نمايش
گذاشته و جريان اجتهاد را به گونهاي ممتاز از اهل سنت سامان داده
است. جهت توضيح اين مطلب مباني و گونههاي اجتهاد را از
ديدگاه دو مذهب باز ميكاويم:
الف) اجتهاد در اهل سنت
در ديدگاه اهل سنت، احكامي كه به وسيلة كتاب
و سنت تشريع شده محدود و متناهي است؛ در حالي كه حوادث
و وقايع پيشآينده نامحدود است؛ لاجرم منبع ديگري غير از كتاب و سنت براي تشريع احكام لازم است و آن همان «اجتهاد رأي» است.
در اينكه «اجتهاد رأي» چگونه است و به چه ترتيبي
بايد صورت بگيرد در ميان اهل تسنن اختلاف نظر است:
شافعي در كتاب معروف خود «الرساله» اصرار دارد كه اجتهاد
در «قياس» است اجمالاً يعني اينكه موارد مشابه را در نظر بگيريم
و در قضية مورد نظر خود، مطابق آن موارد مشابه حكم
كنيم. مبتكر اينگونه اجتهاد ابوحنيفه بوده است.
بعضي از فقهاي اهل تسنن، اجتهاد
رأي را منحصر به «قياس» ندانسته و «استحسان» را نيز معتبر شمردهاند؛ رأي بدون در نظر گرفتن موارد مشابه، بر اساس ذوق و عقل. همچنين است
«استصلاح» يعني تقديم مصلحتي بر مصلحت ديگر. و نيز
«تأول» يعني هر چند حكمي در نصّي از نصوص ديني، آيهاي از آيات
قرآن و يا حديثي از احاديث معتبر پيامبر خدا(ص) رسيده، ولي به واسطة بعضي مناسبات، ما حق داشته باشيم از مدلول نص صرف نظر كنيم و رأي
اجتهادي خود را مقدم بداريم. دربارة اجتهاد در مقابل نص،
كتابهايي نوشته شده است و شايد از همه بهتر رسالهاي
است كه علامه سيد شرفالدين به نام «النص و الاجتهاد» نگاشته است.
در فقه شيعه، قياس و رأي به هيچ روي معتبر نيست و ائمه
اطهار(ع) به جد با آن مبارزه كردهاند؛ زيرا: اولاً حكم
تشريع نشده، هرچند به طور كلي به وسيلة كتاب و سنت نداريم؛
ثانياً، قياس و رأي از نوع گمانها و تخمينهايي است كه در احكام شرعي زياد به خطا ميرود.
حق اجتهاد در ميان اهل تسنن ديري نپاييد. شايد علت امر، اشكالاتي بود كه عملاً به وجود آمد؛ زيرا اگر چنين حقي ادامه پيدا
ميكرد و به
ويژه اگر «تأول» و تصرف در نصوص را جايز بشماريم و هر كس
مطابق رأي خود تصرف و تأولي بنمايد چيزي از دين باقي نميماند.
به همين علت به تدريج حق اجتهاد مستقل سلب شد و نظر علماي
تسنن بر اين قرار گرفت كه مردم را فقط به تقليد از چهار امام فقهي معروف: ابوحنيفه، شافعي، مالك بن انس و احمد بن حنبل سوق دهند و از
پيروي غير آنها منع كنند. اين كار ابتدا در مصر، و در
قرن هفتم و پس از آن در ساير كشورهاي اسلامي صورت گرفت. اما
از نظر شيعه، اجتهاد بابي است كه در همة زمانها بايد باز باشد.
تخطئة قياس در شيعه نه به جهت عدم حجيت عقل، بلكه به دو
جهت ديگر است: يكي اينكه رأي و قياس، عمل به ظن است نه عمل
به علم، تبعيت از خيال است نه تبعيت از عقل؛ دوم اينكه
مبناي لزوم رجوع به رأي و قياس وافي نبودن اصول و كليات اسلامي است و اين ظلم و يا جهل به اسلام است. درست است كه احكام همة مسائل، به طور
جزئي و فردي
بيان نشده است و امكان هم ندارد، ولي كليات اسلامي به
گونهاي تنظيم شده كه پاسخگوي جزئيات بيپايان و اوضاع مختلف
مكاني و شرايط متغير زماني است. بنابراين وظيفه يك فقيه
اين نيست كه به لفظ، جمود كند و حكم هر واقعة جزئي را از قرآن يا حديث بخواهد و اين هم نيست كه به بهانة نبودن حكم يك مسئله، به
خيالبافي و
قياسپردازي روي آورد. وظيفة فقيه ردّ فروع بر اصول است.
اصول اسلامي در كتاب و سنت موجود است. فقط يك «هنر» لازم است و آن
هنر «اجتهاد» يعني تطبيق هوشيارانه و زيركانة كليات
اسلامي بر جريانات متغير و زودگذر است.
ب) اجتهاد در شيعه
بنياد نظري اجتهاد در شيعه بر اساس باور جامعيت اسلام و
مردودانگاري خلأ تشريع است. اخبار و احاديث فراواني در متون
روايي آمده است كه حكم هر چيزي به طور كلي در كتاب و سنت
موجود است. در كتاب كافي بابي وجود دارد به عنوان «باب رجوع به كتاب و سنت و اينكه همة حلالها و حرامها و احتياجات مردم در قرآن يا سنت
موجود است.»
با توجه به ديدگاه شيعه، اجتهاد از نوع تشريع و قانونگذاري
بر اساس رأي و نظر خود يا قياس نيست، و اساساً چنين اجتهادي
در نگرش شيعه باطل است. اجتهاد در شيعه به معناي تلاش و
كوشش عالمانه و تدبر و تعقل در فهم ادلة شرعيه و تفريع و استنباط حكم فروع از اصول است. در سخنان اميرمؤمنان(ع) دربارة كار ويژة مجتهد آمده
است كه فروع
را بر اصول تطبيق ميدهد و پاسخ مسئله را بر اساس آن باز
ميگويد. اينگونه از اجتهاد هيچيك از آفات اجتهاد رأي را
ندارد. از اين رو اجتهاد شيعي توانسته است در طول تاريخ
پيوسته بپايد و همواره رشد و بالندگي يابد.
5ـ عقلانيت
از جمله امتيازات برجسته تشيع
عقلانيت بالاي آن است. عقلانيت شيعه نه در هيچ يك از مذاهب اسلامي مانندي
دارد و نه در ديگر اديان. در مكتب تشيع بر اساس روايات رسيده از معصومان(ع) عقل و خرد، حجت و پيامبر باطني است و پيامبر حجت بيروني؛ از
اين رو شيعه
بنياديترين مسائل اعتقادي خويش را بر پايه عقل و براهين
قطعي عقلي استوار ميسازد و آن را يكي از ادله چهارگانه در استنباط
فقهي قرار داده است. عقلانيت شيعه ويژگيهايي دارد كه مميز
اساسي آن با ديگر فرق اسلامي است، از جمله اينكه عقل فسلفي عمدتاً در ميان
شيعه رشد كرد و فيلسوفان بزرگ اسلامي نوعاً شيعه بودهاند. احمد امين مصري، فارابي را شيعه ميداند، تنها از آن رو كه گرايشهاي فلسفي
و عقلاني وي
فقط و فقط در بستر تشيع ميتواند شكل گرفته باشد.
در اهل سنت اگر چه معتزله گرايش عقلي
داشتند؛ ليكن اولاً عقل اعتزالي عقل جدلي بوده و از عقل برهاني بهرهاي نداشت. ثانياً معتزله گروهي اندك بوده كه ديري نپاييدند و از جهان تسنن
رخت بربستند. اين مسئله نشان ميدهد كه عقلانيت اعتزالي فاقد سرمايهها و
پشتوانههاي
لازم براي بقا و دوام خود بوده و در جهان تسنن تحملپذير
نبوده است. اين مسئله ناشي از عوامل مختلفي است از جمله احتمالاً
پارهاي افراطيگريهاي خردشعارانه معتزليان؛ همچنين فقدان
مباحث و بنيادهاي عقلگرايانه در منابع حديثي جهان تسنن و قرار گرفتن جريان عقلگرا در برابر نص و حديثگرايي. اما در جهان تشيع اين مسئله
به طور بنيادي حل شده است. يعني نه تنها امامان معصوم(ع)
بر جايگاه عقل و خرد تأكيد فراوان مينمودند بلكه احاديث
شيعه، بر خلاف احاديث اهل سنت، مشتمل بر احاديثي است كه منطقاً مسايل
عميق ماوراء الطبيعي، اجتماعي و... را مورد تجزيه و تحليل قرار داده است. استاد مطهري بر آن است كه در احاديث اهل سنت تجزيه و تحليلي
درباره اين
موضوعات صورت نگرفته است. مثلاً اگر سخن از قضا و قدر،
اسماء و صفات باري، روح، انسان، عالم پس از مرگ، صراط، ميزان،
امامت، خلافت و... به ميان آمده هيچگونه بحث و توضيحي در
پيرامون آنها ارائه نشده است؛ ولي در احاديث شيعه همه اين مسائل طرح شده و درباره آنها استدلال شده است. مقايسهاي ميان ابواب حديث كتاب كافي و
ابواب حديث
صحاح سته به خوبي اين مطلب را روشن ميسازد. تفكر شيعي از
آغاز استدلالي و تعقلي بوده و تنها تشيع توانسته است حيات فلسفي
اسلام را حفظ كند. شيعه اين حيات عقلي را بيش و پيش از
همه وامدار اميرالمؤمنين علي(ع) است كه نخستينبار ژرفترين بحثهاي عقلي در حوزه معارف اسلامي در خطبهها و مذاكرات و دعوات آن حضرت مطرح
شده و توسط
ديگر امامان بسط و توسعه يافته است. كثرت نصوص عقلي و
استدلالي در منابع شيعه زمينه مساعدي جهت استقبال از
پرسشهاي بنيادين فلسفي انسان و توانمندي بسيار بالايي در جهت پاسخ به
آنها پديد آورده است؛ در حالي كه پاسخ و شعار بزرگان اهل سنت در برابر سادهترين پرسشهاي خداشناختي «السئوال بدعة» ، بوده است. استاد
لگنهاوزن بر همين مسئله انگشت نهاده و راز اسلام آوردن و
تشيع خود را استقبال بينظير اين آيين از پرسشهاي انسان
ميدانند.
6ـ انديشه سياسي مضبوط
از ويژگيهاي تشيع برخورداري از
انديشه سياسي ضابطهمند و معيارگراست. در نظر شيعه امامت منصبي، الهي است و امام داراي شرايطي مشخص شده در شريعت ميباشد. اين شرايط عبارتند
از: عصمت،
مشروعيت الهي و تعيين از جانب خداوند و ابلاغ آن از طريق
نص نبوي و يا امام بر حق پيشين. در اهل سنت اين مسئله شكل ديگري
مييابد. آنان امامت را از آسماني بودن و وابستگي به
تعيين و نصب الهي به زمين منتقل كرده و آن را كاملاً بشري و به تعبيري سكولارگونه كردند.
اما اينكه پس از زميني شدن حكومت ساز و كار ايجاد و
كاربست و
حفظ و انتقال قدرت سياسي چيست، متأسفانه در اين زمينه
انديشه سياسي اهل سنت بسيار آشوبناك و فاقد يك اصل اساسي و ضابطه و
نظريه جامعي در جهت تعيين امام و حاكم است و همواره به
تناسب تغيير وضع حكومتها در جهت توجيه آنها تغيير كرده و تابع وضع موجود بوده است. اين مسئله در نهايت به توجيه و حمايت از نظامهاي سلطنتي ـ
موروثي فاسدي
چون حكومت بني اميه و بنيعباس انجاميده است. از نظر
تاريخي خليفه نخست در نزاعي كه بين مهاجران و انصار در
سقيفه پديد آمد غالب شد و به تعبير خليفه دوم «فلتةً» برگزيده شد و با بيعت پنج
نفر به نامهاي اسيد بن حضير، بشيربن سعد، عمربن الخطاب، سالم آزاد كرده ابوحذيفه و ابوعبيده جراح به حكومت دست يافت و همين
مبناي مشروعيت سياسي در اهل سنت شد. سپس ابوبكر، عمربن
خطاب را براي حكومت پس از خود نصب كرد و از پي آن نصب
خليفه پيشين از مباني مشروعيت قلمداد شد. عثمان از شوراي انتصابي خليفه دوم بر آمد و اين نيز يك عامل توجيه سياسي شد. امام علي(ع) افزون بر
منصوب بودن از جانب خداوند، پس از عثمان توسط مردم به
رهبري انتخاب شد و در نتيجه، انتخاب مردم نيز مبنايي
براي حكومت شد. پس از آن حضرت مردم با امام حسن(ع) بيعت كردند، ولي معاويه با غلبه در جنگ به قدرت سياسي مسلط شد. آنگاه «قهر و غلبه» نيز
از مباني
مشروعيت در ميان اهل سنت شناخته شد! آنگاه معاويه خلافت
را به سلطنت موروثي تبديل كرد و يزيد را وليعهد خود قرار داد و اين
رويه پس از او در بنياميه و بنيعباس ادامه يافت؛ پس
ولايتعهدي نيز يك مبناي مشروعيت شد!! هم اكنون نيز در برخي از كشورهاي اسلامي ـ عربي نظام سلطنتي موروثي ادامه دارد.
اكنون ديدگاه برخي از انديشمندان
نامدار اهل سنت را در اين باره تقديم ميداريم: قاضي القضات ابويعلي (متوفي
458) مينويسد: «امامت، با اعمال زور و قدرت نيز حاصل ميشود و نياز به گزينش و عقد ندارد؛ بنابراين، هر كس به زور شمشير، پيروزي به دست آورد
و بر مسند
حكومت و خلافت نشست و «اميرالمؤمنين» خوانده شد، هر كسي
كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، جايز نيست كه شبي را به روز
آورد و چنين مردي را پيشوا و امام خود نداند؛ خواه
چنين كسي، صالح و نيكوكار باشد و يا فاسق و تبهكار؛ زيرا او اميرالمؤمنين و
فرمانش بر همگان، نافذ است.» او درباره پيشواي ديگري كه براي به دست آوردن قدرت و بيرون آوردن زمام حكومت از دست وي ميجنگد و هر كدام
سپاه و ياوري
براي خود دارد، مينويسد: «نماز جمعه و خطبه آن، به نام
مرد پيروز خوانده ميشود
[زيرا] عبدالله بن عمر، هنگام حرّه با مردم مدينه نماز
جماعت ميگذاشت و ميگفت:
«نحن مع من غلب؛ يعني با من كسي هستم كه پيروز شود.»
امام الحرمين جويني (متوفي 478 هـ. ق) از دانشمندان
بزرگ اشاعره بر آن است كه: «در عقد امامت، اتفاق آرا شرط نيست، بلكه
بدون آن نيز امامت شكل ميگيرد، زيرا ابوبكر به امامت رسيد، آن هم پيش از اينكه خبر به امامت رسيدنش به گوش ديگر صحابه و اطراف كشور اسلامي
برسد. بنابراين در تشكيل امامت فقط هماهنگي و اجماع امت، شرط نيست و چون
اجماع امت، شرط صحت امامت نيست، در تعداد نفرات ارباب حل
و عقد و صاحب نظران در گزينش امام، حدي معين و تعدادي
مشخص، به صورت ثابت شده، در دست نيست. بنابراين، امامت با موافقت و صلاحديد حتي يكي از ارباب حل و عقد نيز صورت ميگيرد.»
قرطبي (متوفي 671 هـ. ق) مينويسد: «اگر يك نفر از
صاحبنظران و معتمدان مردم هم امام را تعيين و معرفي كند، كافي است و
انتخاب او بر ديگران، واجب است؛ زيرا عمر در سقيفه بنيساعده، يك تنه عقد بيعت با ابوبكر بست.»
سعدالدين تفتازاني در شرح المقاصد آورده است: «هر كه مدعي امامت باشد و با قهر و غلبه، مالك رقاب مسلمانان گردد، اگر چه
فاسق يا جاهل
باشد، امامت براي او منعقد ميشود... اطاعت امام واجب
است، مادامي كه مخالف حكم شرع نگويد: خواه عادل باشد،
خواه جاير». اين گفتار تفتازاني، بيانگر سه مطلب از ديدگاه ايشان است:
1ـ نحوه تعيين امام: يكي از اموري كه امامت به وسيله آن
ثابت ميشود، اين است كه كسي مدعي امامت باشد و با قهر و غلبه، بر مسلمانان
مسلط شود و
مالك رقاب آنان گردد.
2ـ شرايط امام: در امام، عدالت و علم، معتبر نيست؛ بلكه امامت براي جاهل و فاسق نيز منعقد ميشود.
3ـ اطاعت از امام: اطاعت از هر امام، واجب
است، مادام كه مخالف شرع نگويد، چه عادل و چه جاير و ظالم.
7ـ معنويت و عرفان
يكي از امتيازات بزرگ تشيع سرمايههاي بزرگ معنوي و
عرفاني آن
است. گنجينههاي معنوياي چون صحيفه سجاديه و دعاهاي
مأثور از اهلبيت(ع) مجموعهاي بينظير فراهم آورده كه در
آن عشق و معرفت به بهترين شكل با يكديگر هم آغوش گشته و همة ابعاد و
مراحل حيات را فراگرفته است. معنويت و عرفان شيعي داراي مؤلفههاي شگرف و تأثيرگذاري در حوزه انديشه، انگيزه، اخلاق، سلوك فردي و اجتماعي
انسان و
رهيافتهاي منحصر به فردي است از جمله:
الف) توحيد عرفاني آنسان كه شيعه تفسير كرده برآمده از فرهنگ قويم قرآن و منابعي چون نهجالبلاغه، صحيفة
سجاديه، مجامع حديثي و روايي، ادعيه و نيايشهاي صادره
از معصومان(ع) است.
ب) عرفان شيعه همآغوش با
عدالت فردي و اجتماعي و همراه با مسئوليتشناسي و مسئوليتپذيري اجتماعي و گره خورده با حماسه و امر به معروف و نهي از منكر است. عرفان شيعي
عرفان فرد و
جامعه، قرآن و سنت، اجتهاد و جهاد، حماسه و حركت و تربيت
و عدالت است، نه عرفان انزوا و عزلت و درونيگرايي و رخوت آنسان
كه در تصوف اهل سنت مشاهده ميشود. عرفان شيعي، عرفان
زندگي در دنيا با معيارهاي ناب اسلامي براي حيات جاودان آخرت، گرايش به «رضوانالله»
و «لقاءالله» است كه سلوك و سياست، عرفان و عقلانيت، معنويت و حريّت و.... را در همة ابعاد زندگي به هم ميپيوندد.
عرفان شيعي حول مفهوم ولايت شكل ميگيرد كه
درجه و مرتبهاي از مسئلة امامت يا ولايت معنوي انسان كامل است كه نمود و جلوة تام ولايت مطلقه الهيه ميباشد و اين اوج مفهوم امامت است.
مسئله ولايت معنوي انسان
كامل به تعبيري مسئلة حجت زمان است. عرفا و متصوفه بر اين مطلب اصرار دارند كه در هر دورهاي يك انسان كامل كه حامل معنويت كلي انسانيت است
وجود دارد. هيچ نبوده و نخواهد بود كه زمين از يك انسان كامل خالي باشد كه حجت
خداست بر
ديگران. براي آن انسان كامل مقامات و درجات زيادي قائلند.
در متون شيعه و زيارتها آمده است كه امام داراي چنين روح كلي است.
اهل عرفان برآنند كه در هر دورهاي بايد يك قطب،
يا انسان كامل وجود داشته باشد و شيعه بر آن است كه در هر دورهاي يك امام و حجت وجود دارد كه «انسان كامل» است. بايد توجه داشت كه «انسان
كامل» به
معناي «امام و ولي» بالاتر و والاتر از «انسان كامل»
عرفان و قطب و ولي در عرفان و تصوف است. از اين رو نبايد
بين «قطب» به عنوان امام و ولي معصوم با «انسان كامل» مصطلح در عرفان به خصوص
عرفان صوفيان انطباق مطلق برقرار كرد؛ بلكه بايد به معنا و مصداق و مختصات
آن توجه كامل داشت. اطلاق «قطب» به برخي رهبران فاقد حكمت، فقاهت و شريعت و حتي سلوك باطني گروهي از متصوفه ظلم فاحش به «انسان كامل»،
امام و ولي و
حتي عارفان حقيقي است.
از سوي ديگر برخي جريانهاي عرفاني ـ صوفيانه مسئلة «امامت
و ولايت» را به معناي استمرار «مقام نبوت» و واسطة فيض در نظام خلقت و شريعت
نظرات شما عزیزان: